فروغى از اخلاص در مكتب وحى و نغمه‏هاى شاعرانه قرآن و حديث

پدیدآورمحمدهادی عبدخدایی

تاریخ انتشار1388/09/22

منبع مقاله

share 768 بازدید
فروغى از اخلاص در مكتب وحى و نغمه‏هاى شاعرانه قرآن و حديث

دکترمحمد هادى عبد خدايى

در فطرت و نهاد انسان حس خداجويى مى‏درخشد و عشق به او تبلور دارد. اين ميثاق الهى در همگان به وديعت گذاشته شده و اين پيمان ربّانى با روح وروان آنان آميخته گرديده است، ولى گاهى در اثر غفلت غبارى آن را مى‏گيرد و يا به علت گناه و عصيان از بين مى‏رود. گاهى چون چشمه زلالى آلوده گشته و گاهى همچون شمعى سوسو مى‏كند تا آنكه خاموش مى‏شود. گاهى جاذبه‏هاى عادى او را سرگرم مى‏كند و زمانى هم زنگار آلودگى او را تيره مى‏سازد كه فرمود: «كَـلاّ بَل رَانَ عَلى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكسِبُونَ»(1).
عشق به حقيقت، عشق به كمال، عشق به زيبايى در نهاد هر انسانى است و از همه مهم‏تر عشق به كمال بى‏پايان، عشق به «خداوند قيّوم»، عشق به وجودى كه هر چه دارد از خودش است و هر چه ديگران هم دارند از اوست؛ هر اصالت، هر كمال و هر زيبايى. اين همه مصلّى و مسجد، اين همه كليسا و كنيسه، اين همه معبد و موقوفه همه گوياى همين عشق و پرستش است، آن هم در همه كس و در هر زمان و در هر مكان.
تلاش رهبران و رهروان هم در آن است كه مباد اين چشمه زلال تيره گردد و اين فروغ تابان خاموش شود و اخلاص براى پاك داشتن اين نهاد است از هر آلودگى و از هر كدورت و از هر تيرگى و خلاصه از هر چيز بغير «او» و در مقابل او.

حقيقت اخلاص

اخلاص در لغت به معناى خالص كردن است. اين واژه از ماده «خلص» گرفته شده است. خالص يعنى صاف و پاك از هر گونه آلودگى.
فيومى گويد: «خلص الماء من الكدر، صفا».
طريحى گويد: خالص در لغت عبارت از هر چيزى است كه پاك و بى‏آميزه بوده و ممزوج به چيزى غير از خودش نباشد و در عرف، عمل خالص اختصاص يافته است به آنچه قصد قربت در آن از هر شائبه‏اى جدا باشد و در نظر نداشته باشى كه كسى غير از خداوند تو را بستايد(2).
راغب گويد: خالص مانند صافى است منتهى خالص در مورد چيزى است كه آلودگى آن برطرف شده و در مورد صافى گفته شده است درباره چيزى است كه از آغاز آلوده نشده باشد.
سپس در مورد اخلاص مى‏گويد: حقيقت اخلاص عبارت از بيزارى از هر چيزى غير خداوند است(3).
قرشى گويد: اخلاص دين براى خدا، آن است كه دين را از شرك بت‏پرستان و تثليث نصارى و تشبيه يهود و مطلق غير خدا خالص و پاك و صاف كنيم. صيغه‏هاى ماضى و اسم فاعل آن همه راجع به اين معنى است، مثل: «وَ اَخْلَصُوا دينَهُمْ للّه‏ِِ» (نساء / 146) «فَاعْبُدِ اللّه‏َ مُخْلِصا لَهُ الدّينَ» (زمر / 2) «وَ نَحْنُ لَهُ مُخلِصُون» (بقره / 139) «وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» (اعراف / 29). مخلص چهار بار، مخلصين هفت بار و مخلصون يك بار در قرآن مجيد آمده و همه درباره اخلاص دين‏اند، امّا مُخلَص و مخلَصين به صيغه اسم مفعول به معناى آن است كه خدا او را براى خود خالص كرده است و غير خدا را در آن نصيبى نيست(4).
خواجه عبد اللّه‏ انصارى گويد:
«الاخلاص تصفية العمل من كلّ شوب»(5)؛ اخلاص عبارت است از پالايش عمل از هر آلودگى.
آية اللّه‏ العظمى خمينى گويد:
«يكى از امّهات آداب نيت كه از مهمات جميع عبادات است و از دستورات كليه شامله است «اخلاص» است و حقيقت آن تصفيه نمودن عمل است از هر شائبه غير خدا و صافى نمودن سرّ است از رؤيت غير حق تعالى در جميع صوريّه و لبيّه و ظاهريه و باطنيه و كمال آن ترك غير است مطلقا و پانهادن بر انيّت و انانيّت و غير و غيريت است يكسره، قال تعالى: «اَلا للّه‏ِِ الدِّينُ الخَالِص» (زمر / 3)، خداى تعالى اختيار فرموده براى خويش دين خالص را و اگر يكى از حظوظ نفسانيه و شيطانيه در دين باشد خالص نخواهد بود و آنچه خالص نيست حق تعالى اختيار نفرموده و آنچه شائبه غيريت و نفسانيت دارد از حدود دينِ حق خارج است»(6).

ابعاد اخلاص

اخلاص را مى‏توان در آغاز به اخلاص در عقيده و اخلاص در عمل تقسيم نمود و اخلاص در عمل هم داراى سه بعد است؛ اخلاص در اطاعت، اخلاص در عبادت و اخلاص در استعانت.
اخلاص در عقيده عبارت از زدودن اعتقاد است از هر نوع آلودگى به ويژه از شرك و دوگانگى و اخلاص در عمل هم عبارت از پاك كردن عمل است از هر شائبه‏اى مانند ريا و سُمعه.
اخلاص در عقيده يعنى خدا را از همتا و ضد و جزء منزه دانستن. در اكثر آيات قرآن، اخلاص به معناى منزه دانستن خداوند است از شريك و همتا و در فرمايش امير مؤمنان عليه‏السلام هم به معناى تنزيه خداوند از تركيب آمده است، آنجا كه مى‏فرمايد:
«و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه»(7).
كمال توحيد او خالص كردن [عقيده] است براى او و كمال خالص كردن براى او هم نفى صفات است از او.
كمال اخلاص براى خداوند نفى صفات از اوست؛ يعنى خداوند صفاتى زائد بر ذات ندارد. ذات او ذات واحدى است كه جامع جميع كمالات مى‏باشد. آيات قرآنى بر واحديت خداوند دلالت دارد و فرمايش امير مؤمنان عليه‏السلام گوياى احديت اوست كه هر دو در سوره توحيد جمع مى‏باشد.
اخلاص در عبادت، همان‏طور كه گفته شد، عبارت از آن است كه انسان عبادت خود را تنها براى خدا انجام دهد و از هر گونه ريا و سمعه‏اى پرهيز نمايد. اخلاص در عمل به منزله نور است و روان، اگر اخلاص نباشد عمل انسان به مانند چراغى بى‏نور و انسانى مرده است.
اخلاص در عمل و عبادت هم به دو گونه است؛ اخلاص عوام و اخلاص خواص، يا به تعبير فاضل نراقى اخلاص صدّيقين(8). اخلاص عوام عبارت از اخلاص افرادى است كه عبادت خود را براى خدا انجام مى‏دهند، ولى هدف و منظورشان ايمنى از رنج و عذاب و يا دريافت پاداش و ثواب است، چه دنيوى باشد و چه اخروى؛ مانند فردى كه صدقه مى‏دهد براى سلامتى در دنيا و يا زكات مى‏پردازد براى ايمنى از جهنم، يا نماز فريضه مى‏خواند براى درك درجات بهشتى و يا نافله‏اى مى‏خواند براى فراوانى روزى. اين نوع عبادت گر چه از نظر شرعى صحيح است و پسنديده و نتيجه‏بخش مى‏باشد، ولى در درجه اعلى قرار ندارد.
اخلاص خواص عبارت از اخلاص افرادى است كه عبادت خود را براى خدا انجام مى‏دهند و هيچ هدف و منظورى هم غير از خدا ندارند و از خدا، غير خدا را نمى‏خواهند و در لوح دلشان غير از خدا چيز ديگرى وجود ندارد.
اميرالمؤمنين عليه‏السلام عبادت نوع اول را تاجرانه و غلامانه معرفى مى‏فرمايد و عبادت نوع دوم را عبادت شاكرانه و آزادانه(9).
اخلاص هدف نهايى و موجب رستگارى است، اخلاص ملاك عبادت و موجب قبولى آن است و با اخلاص آدمى از مهالك نجات يافته، به قرب الهى نائل مى‏گردد(10).
همه چيز بايد همراه با اخلاص باشد كه امير مؤمنان و امام مخلصان و الگو و اسوه اخلاص فرمود:
«و اخلص للّه‏ عَمَلَكَ و عِلمَكَ وَ حُبَّكَ وَ بُغْضكَ وَ اَخذَكَ وَ تَركَكَ وَ كَلامَكَ و همّك»(11).
علم و عمل، حبّ و بغض، انجام و ترك، و سخن و سكوت خود را تنها براى خداوند قرار ده.
همه روابط بايد بر پايه اخلاص باشد كه همان امام فرمود:
«زوّروا فى اللّه‏ و جالِسوا فى اللّه‏ و اعطوا فى اللّه‏ و امنعوا فى اللّه‏».
براى خدا يكديگر را ملاقات كنيد و با همديگر مجالست داشته باشيد. براى خدا انفاق كنيد و براى او از انفاق به نااهل باز داريد.
در همه حال هم بايد به ياد خدا بود كه همان حضرت فرمود:
«اِلزَمِ الاخلاص فى السرّ و العلانية و الخشية فى الغيب و الشهادة و القصد فى الفقر و الغنى و العدل فى الرضا والسخط»(12).
ملازمت داشته باش با اخلاص در پنهانى و آشكار و با خوف الهى در خلوت و جلوت و با ميانه‏روى در فقر و ثروت و با عدالت در خشنودى و غضب.
علماى اخلاق و سالكان وادى عرفان سخنهاى ارزنده‏اى در مورد اخلاص گفته‏اند؛ از جمله عالم برجسته مرحوم فيض كاشانى در المحجّة البيضاء(13) و فقيه پيراسته ملا محمد مهدى نراقى در جامع السعادات(14) و عارف وارسته ميرزا جواد آقا ملكى در المراقبات(15).
اخلاص در اطاعت: اخلاص در اطاعت يعنى تنها خداوند را حاكم دانستن و تنها فرمان از او بردن كه فرمود:
«اِنِ الْحُكمُ اِلاَّ للّه‏ِِ»(16) فرمان تنها از آنِ خداست.
اين اخلاص داراى ابعاد بسيار وسيع و گسترده است كه بيانگر حاكميت الهى مى‏باشد و هر حاكميتى غير از خداوند را نفى و طرد مى‏نمايد كه خود نياز به بحث مفصلى دارد.
اخلاص در استعانت: اخلاص در استعانت يعنى تنها از خدا يارى خواستن. بنده مخلص همچنانكه عبادتش تنها براى خداست استعانتش هم فقط به اوست، همچنانكه «اِيَّاكَ نَعْبُدُ» را مى‏گويد، «اِيَّاكَ نَسْتَعِينَ» را نيز تلاوت مى‏كند.
پيامبر اكرم از جبرئيل سؤال نمود و فرمود كه تفسير اخلاص چيست؟
جبرئيل گفت: مخلص كسى است كه هيچ چيز از مردم درخواست نمى‏كند تا آنكه آن را بيابد، هنگامى كه يافت بدان راضى مى‏گردد، اگر چيزى براى او باقى ماند در راه خدا انفاق مى‏كند؛ زيرا كسى كه از مخلوقى درخواست نكند اقرار به بندگى و عبوديت در پيشگاه خداوند نموده و وقتى كه چيزى را يافت و به آن راضى شد، او از خداوند راضى گشته و زمانى هم كه براى خداوند عزّوجلّ بخشش نمود اطمينان به پروردگار داشته است(17).
بنده مخلص غير از خدا كسى را نمى‏شناسد و دست حاجت به سوى شخصى دراز نمى‏كند و دل و اميد به احدى نمى‏بندد.
سر مرا بجز اين در حواله‏گاهى نيست جز آستان توام در جهان پناهى نيست
امير مؤمنان مى‏فرمايد:
«اول الاخلاص اليأس مِمّا فى ايدى الناس»(18).
آغاز اخلاص نوميدى از آنچه در دست مردم است مى‏باشد.
اميرمؤمنان پنج وصيّت بسيار ارزنده دارد كه در آنها مى‏فرمايد:
«لا يرجون احدٌ منكم الا ربّه»(19).
هيچ يك از شما اميد به كسى جز پروردگار خود نداشته باشد.
بنده مخلص از همگان بريده و تنها دل به او بسته و چشم از همگان برداشته و تنها به او دوخته و از همه باز آمده و تنها با او نشسته است:
از همه باز آمديم و با تو نشستيم ما درِ خلوت به روى غير ببستيم
امام سجاد عليه‏السلام در مناجات خويش مى‏گويد:
«اللهم انّى اخلصت بانقطاعى اليك و اقبلت بكلّى عليك و صرفت وجهى عمن يحتاج الى رفدك و قلبت مسألتى عمن لم يستغن عن فضلك و رأيت انّ طلب المحتاج الى المحتاج سفه من رأيه و ضلّة من عقله»(20).
معبود من! از همه كس خالصانه بريده و به تو پيوسته‏ام و با تمام وجود به تو روى آورده‏ام و از كسى كه نيازمند به اعانت و عطاى توست روى برتافته‏ام و درخواست خود را از كسى كه بى‏نياز از فضل و عنايت تو نيست برگرفته و تغيير داده‏ام و ديدم كه درخواست نيازمندى از نيازمند ديگر از سفاهت رأى و ضلالت عقل او مى‏باشد.
هر راهى جز راه دوست بيراهه و هر دستگيره‏اى جز آويزه محبت او افسانه است:
به از حمايت زلفش مرا پناهى نيست چنين كه از همه سو دام راه مى‏بينم

اخلاص و توحيد

بنده مخلص از هر دو عالم يكى را جويد و يكى را بيند و يكى را خواهد، دل به يكى بندد و فقط در پيشگاه او چهره سايد:
دل سرگشته ما غير تو را ذاكر نيست مردم ديده ما جز به رخت ناظر نيست
گر چه از خون دل خويش دمى طاهر نيست اشكم احرام طواف حرمت مى‏بندد
در دل مخلص چيزى جز نور الهى نمى‏درخشد و در انديشه او جز خدا وجود ندارد:
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار
امام صادق عليه‏السلام فرمود:
«ما انعم اللّه‏ عزّوجلّ على عبد اجل من ان لا يكون فى قلبه مع اللّه‏ عزّوجلّ غيره»(21).
خداوند متعال عنايت نفرموده است به بنده‏اى بهتر از آنكه با خداوند در دل او چيز ديگرى وجود نداشته باشد.
بنده مخلص تنها عشق و محبت خدا در دلش مى‏جوشد و تنها زيبايى و جمال او در ديدگانش مى‏درخشد:
ديده آيينه‏دار طلعت اوست دل سراپرده محبت اوست
مخلص تنها سرسپرده او بوده، تنها ممنون منّت وى مى‏باشد:
گردنم زير بار منّت اوست من كه سر در نياورم به دو كَوْن
توحيد محض سراپاى دلش را گرفته و نظير و مانندى براى دوست نمى‏شناسد، نه ندى و نه ضدى، نه شبيهى و نه مانندى، نه در الوهيت، نه در عبادت و نه در استعانت:
نهادم آينه‏ها در مقابل رخ دوست نظير دوست نديدم اگر چه از مه و مهر
موجودات آينه‏هايى هستند كه در مقابل جمال ايزدى قرار گرفته و نشانگر شمائى از جمال و كمال او مى‏باشند، ولى آينه كجا و فروزنده آينه و آيه كجا و صاحب آيه؟!
همّ و غمّ او يار است و فكر و ذكر او دلدار:
غرض اين است وگرنه دل و جان اين همه نيست از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
لحظه‏هايى را كه در دعا به سر مى‏برد و عالى‏ترين لحظات و اوقاتى را كه غرق در مناجات است، بهترين اوقات وى است. هنگامى كه آيات حشر را تلاوت مى‏كند مشتاقانه اشك مى‏ريزد كه فرمود:
«وَلَئِنْ مُتُّمْ اَوْ قُتِلْتُمْ لاَءِلَى اللّه‏ِ تُحْشَرُونَ»(22).
و اگر مرديد يا كشته شديد به سوى خداوند محشور مى‏گرديد.
و زمانى كه آيات لقاء را مى‏خواند عاشقانه پرواز مى‏كند كه فرمود:
«فَمَنْ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحًا وَ لاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ اَحَدًا»(23).
هر كس كه به لقاى پروردگارش اميد دارد، عمل نيكو انجام دهد و در پرستش او هيچ كس را شريك قرار ندهد.
مى‏كنم جهد كه خود را مگر آنجا فكنم مايه خوشدلى آنجاست كه دلدار آنجاست
بنده مخلص هرجا كه رود با خداست، چه زندان و چه گلزار، چه اداره و چه بازار، چه محراب عبادت و چه ميدان شهادت. حتى چه مسجد و چه كنشت، گر چه برخى پاك و برخى پاك‏تر و بعضى آلوده و بعضى آلوده‏تر، نه در مسجد عجب و ريا دارد و نه در كنشت گرايش و ضلالت. نه لذت گلزار او را به غفلت مى‏اندازد و نه رنج زندان:
خدا گواست كه هر جا هست او با ماست تو خانقاه و خرابات در ميانه مبين
جز آستان بلند الهى پناهگاهى نمى‏شناسد و جز در پيشگاه او در مقابل كسى كُرنش نمى‏كند كه او «ملاذ اللائذين و معاذ العائذين» است.
سر مرا بجز اين در حواله‏گاهى نيست جز آستان توام در جهان پناهى نيست
دلداده محبت اوست و پيوسته خويش را در محضر او مى‏بيند:
كه هم ناديده مى‏بينى و هم ننوشته مى‏خوانى هواخواه توام جانا و مى‏دانم كه مى‏دانى
او به روشنى مى‏بيند كه فرمود: «اَلَم يَعْلَم بِاَنَّ اللّه‏َ يَرى»(24) (آيا نمى‏داند كه خداوند مى‏بيند) و به هر پنهانى آگاه است كه فرمود: «يَعلَم خائِنَةَ الأعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُور»(25) (خداوند به ديده خيانت‏بار و آنچه در سينه‏ها پنهان مى‏دارند آگاه است).
بنده مخلص پيوسته مراقب است كه مباد صفاى سينه‏اش كدر گردد و خانه دل جاىِ ديگرى شود، انديشه‏اش به غير خدا متوجه گردد و در خاطره‏اش چيزى جز يار بگذرد:
تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم پاسبان حرم دل شده‏ام شب همه شب
پيوسته به ياد اوست و ملازم حضور، دل به او دارد و سر به آستان او:
چو آستانه بدين در هميشه سر دارد به پاى‏بوس تو دست كسى رسيد كه او
هيچ گاه از او غفلت نمى‏ورزد، بلكه از هر چيز ديگرى تغافل نموده، نثار راهش مى‏كند:
متى ما تلق من تهوى دع الدنيا و اهملها حضورى گر همى خواهى از او غافل مشو حافظ
در هر موقعيتى كه هست رشته محبت دوست را رها نكند و در هيچ بحرانى او را فراموش ننمايد:
نگاه‏دار سررشته تا نگه دارد گرت هواست كه معشوق نگسلد پيمان
از ديدگاه مخلص بدترين بدبختى دورى از يار است، همان‏طورى كه بهترين سعادت را غنودن در آغوش محبت او مى‏داند:
هر كه در اين آستانه راه ندارد گو برو و آستين به خون جگر شوى
شهيد عارفان و سيد شهيدان در مناجات خود در صحراى عرفات مى‏گفت:
«ما ذا وَجد مَن فقَدك و ما الّذى فقَد مَن وجَدك لقد خاب من رضى دونك بدلاً و لقد خسر مَن بقى عنك متحوّلاً»(26).
چه دارد آن كه تو را ندارد و چه ندارد آن كه تو را دارد. محققا تهيدست شد آن كه به جاى تو ديگرى را گزيد و زيانمند شد آن كه از تو بريد و روى برگرداند.
اخلاص و آزادى
لازمه اخلاص آزادى و حريت است، بندگى خدا را گزيدن و از ماسواى او آزاد بودن، آزادى از هر قيد و بندى و از هر رنگ و تعلقى، سر در پيشگاه او به زمين ساييدن و در مقابل همگان سربلند بودن، از «پادشاه و گدا فارغ» بودن و در مقابل گدايان درگاه او فروتنى كردن، عشق او را گزيدن و از «هر دو عالم آزاد» بودن و خلاصه رهايى از هر رنگ و تعلقى و تنها آراسته شدن به عبوديت و صبغه الهى.
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
برخى گمان مى‏كنند معناى آزادى رهايى از هر فرمان مذهبى يا دستور اخلاقى است، در حالى كه اين رهايى آزادى نيست، بلكه بى‏بندوبارى است و از هر اسارتى بدتر مى‏باشد. بندگى شهوت از هر بندگى بدتر و اسارت هواى نفس از هر اسارتى خطرناك‏تر است. بنده مخلص يك «اِيَّاكَ نَعْبُدُ»(27) گفته و از همه چيز رها گشته و يك «اِيَّاكَ نَسْتَعِينَ»(28) گفته و به عالى‏ترين قدرت پيوسته است، همچون خليل الرحمن كه از هر بت و صنمى رها شده و عاشقانه گفته است:
«اِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمـوَاتِ وَالاَْرْضَ حَنيفًا وَمَآ اَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ»(29).
همانا روى به سوى كسى آوردم كه آفريدگار آسمانها و زمين است در حالى كه گرايش به حق داشته، هيچ گاه از مشركان نمى‏باشم.

اخلاص و رهايى از دنيا

بنده مخلص عاشق خداست و عشق به او را با متاع دنيا معاوضه نمى‏كند، بر خلاف آنهايى كه از حقيقت بويى نبرده‏اند و از چشمه فيض الهى سيراب نگشته‏اند كه قرآن مى‏فرمايد:
«اِنَّ الَّذينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَآءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيوةِ الدُّنْيَا وَ اطْمَاَنُّوا بِهَا وَ الَّذينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ * اُولـئِكَ مَاْويهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»(30).
آنهايى كه به ديدار ما اميد ندارند و به زندگى دنيا راضى شده و دل بسته‏اند و آنهايى كه از آيات ما غافل هستند، جايگاهشان در آتش است به واسطه اعمالى كه انجام داده‏اند.
آن كه يوسف به زر ناسَره بفروخته بود يار مفروش به دنيا كه بسى سود نكرد
او گدايى در آستان الهى را به سلطنت جهانى نمى‏دهد كه فرمود:
«مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللّه‏ِ بَاقٍ»(31).
آنچه نزد شماست نابود خواهد شد و آنچه نزد پروردگار است باقى خواهد ماند.
زيرا از آستان درگاه اوست كه آدمى اوج گرفته، در آسمان لايتناهى كمال پرواز مى‏كند:
كسى ز سايه اين در به آفتاب رود گدايى درِ جانان به سلطنت مفروش
كودكان دنيا در دنيايى از واهمه و خيال به سر مى‏برند و بر سر هيچ و پوچ مى‏جنگند، چند صباحى شيفته رياست هستند، ولى با يك سكته يا سرطان همه باد و بروت‏ها مى‏خوابد و چند روزى در تكاثر به سر مى‏برند، ولى با يك ورشكستگى به خاك مذلّت مى‏نشينند، امّا عارفان واقعى در افقى برتر پرواز مى‏كنند، اگر رياست را هم در دست گيرند براى اجراى حق و عدالت است و اگر به ثروت حلالى هم برسند براى انفاق و بخشش است.

اخلاص و رهايى از جحيم و جنت

بهشت و جهنم گرچه مطلوب و مرهوب مى‏باشد، ولى بنده مخلص در افقى برتر پرواز مى‏كند و بر گرد كوى دوست مى‏چرخد و خشنودى خدا را بر هر چيزى ترجيح مى‏دهد:
به هواى سرِ كوى تو برفت از يادم سايه طوبى و دلجويى حور و لبِ حوض
همان‏طور كه امام مخلصان و امير مؤمنان فرمود: عبادت او نه تاجرانه است و نه غلامانه، بلكه آزادانه مى‏باشد(32):
با خيال تو اگر با دگرى پردازم طلعت حور نخواهم كه بود عين قصور
او از يار، يار خواهد و از خدا، خدا و بدون خدا هيچ چيزى براى وى ارزشى ندارد:
هر شربت عذبم كه دهى عين عذاب است هر خمر بهشتى است بريزيد كه بى‏دوست

اخلاص و رهايى از خود

بنده مخلص حتى از خود هم رها شده است، او خدابين است نه خودبين و خداخواه است نه خودخواه:
كه فكر خويش گم شد از ضميرم چنان پر شد فضاى سينه از دوست
خودبينى بزرگ‏ترين آفت است و مادرِ بتها بت نفس(خود) است:
خوشا كسى كه در اين راه بى‏حجاب رود حجاب راه تويى حافظ از ميان برخيز
پيوسته خودبينى و خودخواهى را سركوب مى‏كند و از هويت وابسته خويش صرف نظر مى‏نمايد تا غرق در هويت اصيل الهى شود:
كه با وجود تو كس نشنود ز من كه منم بيا و هستى حافظ ز پيش او بردار
اين وجود وابسته بشرى و اين هستى نيازمند انسانى، صِرف تعلق و فقر است و بنده مخلص مى‏يابد كه اين هستى وابسته و محتاج چيزى نيست كه آدمى دلبستگى بدو داشته باشد و بدان اعتماد ورزد. انسان پيوسته در حضور الهى است و قيوميت او بر وى سايه افكنده است، ولى تا هنگامى كه توجّه به خويش داشته باشد متوجه به او نبوده و شاهد دلدار نخواهد بود:
تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست
محور همه چيز خداوند است، ولى انسان به غلط خود را محور مى‏پندارد، و همه چيز را با خود مقايسه مى‏كند، يا با منافع و خواسته‏هاى خود؛ از اين رو در مقابل خدا و حق بتى به نام نفس يا خود دارد و تا هنگامى كه در اين مقام باشد حق و واقعيت را درك نمى‏كند و در كليه مسائل فقط خود را مى‏بيند و در قضاوتها حق را در طرف خويش مى‏پندارد:
كه ما همه طلبيديم و او صنم دارد ز جيب خرقه حافظ چه طَرْف بتوان بست
بنده مخلص پيوسته مى‏خواهد كه از اين صنم‏بينى رها شده صمدبين شود و از اين خودبينى خلاص شده، خدابين گردد:
طاير قدسم و از دام جهان برخيزم مژده وصل تو كو كز سر جان برخيزم
در اين جهان به صورت يك زندانى به سر مى‏برد و پيوسته اشتياق به لقاى الهى دارد، تا آنجا كه وقتى شمشير زهرآگين پسر مرادى بر سرش فرود مى‏آيد مى‏فرمايد:
«فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَه».
سوگند به پروردگار كعبه كه رستگار شدم.
با سينه‏اى شعله‏ور و با ديده‏اى اشك‏آلود عاشقانه مى‏گويد:
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر روى بنما و وجود خودم از ياد ببر
وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر روز مرگم نفس وعده ديدار بده
بنده مخلص هر چه را فراموش كند خدا را فراموش نمى‏كند و از هر چه درگذرد از خدا نمى‏گذرد:
هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود هرگزم مهر تو از لوح دل و جان نرود
به جفاى فلك و غصه دوران نرود از خيال من سرگشته هواى رخ دوست
كه گرم سر برود مهر تو از سر نرود آن‏چنان مهر توام در دل و جان جاى گرفت
آن‏چنان محو خداوند شده كه دل و ضميرش مرآت الهى گرديده و آن‏چنان شيفته و شيداى او شده كه به كلى فارغ از خويش گشته است:
وز بهر چه گويم نيست با وى نظرم چون هست آخر به چه گويم هست از خود خبرم چون نيست
آن شهيد عارفان كه درس اخلاص را از عرفات تا كربلا آموزش داده در مناجات خويش در پيشگاه احديت مى‏گويد:
«الهى كيف استعزّ و فى الذِّلة اركزتنى، أم كيف لا استعزّ و اليك نسبتنى، الهى كيف لا افتقر و انت الذى فى الفقراء اقمتنى، ام كيف افتقر و انت الذى بجودك اغنيتنى»(33).
معبود من! چگونه دعوى عزت كنم و حال آنكه مرا در ذلت (امكانى) قرار داده‏اى و چگونه اظهار عزت نكنم و حال آنكه مرا به خودت نسبت داده‏اى؟! معبود من! چگونه خود را نيازمند ندانم و حال آنكه مرا در ميان نيازمندان به پا داشتى، يا چگونه اظهار نياز كنم در صورتى كه مرا با كرم خود بى‏نياز ساختى؟!
بنده مخلص براى خود هيچ حيثيت و بهايى قائل نيست و هر حيثيت و اعتبارى كه دارد از او مى‏داند:
مگر تو از كرم خويش يار من باشى من ار چه حافظ شهرم جُوى نمى‏ارزم
همان‏طور كه به خود توجّه و عنايتى ندارد با همه پاكى و كمال به اعمال و كردار خويش هم توجهى ندارد، بلكه همه را از خدا مى‏بيند و توكل به لطف و مرحمت او دارد:
راهرو گر صد هنر دارد توكّل بايدش تكيه بر تقوا و دانش در طريقت كافرى است
يك عمر گهربار همراه با هزاران عبادت و ايثار دارد و در عين حال مى‏گويد:
«آه من قلّة الزاد»(34)؛ آه از كمى توشه.

اخلاص و رهايى از همه چيز

بنده مخلص آن‏گاهى كه از چشمه عشق وضو ساخته و به آهنگ دلنواز تكبير مترنّم شده، از سفر مادى به سير ملكوتى پرداخته، همه چيز را رها كرده و بلكه پشت پا به هر چه كه هست زده است.
او غرق جلوات محبوب است و حال گفت و شنود با احدى را ندارد:
كه با كس دگرم نيست برگ گفت و شنيد چنان كرشمه ساقى دلم ز دست ببرد
در آستان بلند الهى غنودن و سر در پيشگاهِ او به زمين ساييدن بهتر از هر چيز و خوش‏تر از هر مقامى است:
نيايد هيچ در چشمش بجز خاك سر كويت زهى همت كه حافظ راست از دنيا و از عقبى
آن چنان بلندپرواز است كه در مقابل هيچ قله‏اى سر فرود نمى‏آورد و آن‏چنان مناعت طبع دارد كه دل به هيچ گوهرى نمى‏بندد:
دماغ كبر گدايان و خوشه‏چينان بين به خرمن دو جهان سر فرو نمى‏آرند
امير مؤمنان فرمود:
«من اخلص النيّة تزهد عن الدنيّة»(35).
هر كس كه نيتش را خالص گردانيد از پستى كناره‏گيرى نمود.
هدف او نه دنيا است و نه عقبى، نه متاع دنيوى و نه نعيم بهشتى؛ زيرا متاع دنيوى اندك است، همان‏طور كه خداوند فرموده است:
«فَمَا مَتَاعُ الْحَيوةِ الدُّنْيَا فِى الأَْخِرَةِ اِلاَّ قَليلٌ»(36)
نيست كالاى زندگى دنيا در مقابل آخرت مگر كم و اندك.
و نعيم بهشتى هم در مقابل رضوان الهى كم‏بهاتر است، همان‏طور كه فرمود:
«وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّه‏ِ اَكْبَرُ»(37)
خشنودى الهى برتر است.
كه اين متاع قليل است و آن عطاى حقير نعيم هر دو جهان پيش عاشقان تو مجوى

هدف آفرينش

همچنانكه هدف از تأسيس دانشگاه تحصيل علم و دانش است، هدف از ايجاد جهان هم عبادت كردن است به معناى وسيع آن. تحصيل باعث ارتقاى دانشجو مى‏شود و عبادت هم سبب تكامل انسان. اگر دانشجويى نسبت به تحصيل سهل‏انگار باشد عمرش به بطالت مى‏گذرد و اگر انسانى هم نسبت به عبادت مسامحه‏كار باشد عمرش به بى‏حاصلى و خسران سپرى مى‏شود:
باقى همه بى‏حاصلى و بى‏خبرى بود اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر رفت
بنده مخلص هم حاصل كارگه كون و مكان را اين خور و خواب نمى‏پندارد، بلكه منظور اصلى را عبادت خدايى مى‏داند كه فرمود:
«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»(38).
جن و انس را نيافريدم مگر براى آنكه مرا عبادت كنند.
غرض اين است و گر نه دل و جان اين‏همه نيست از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
دنيا براى مخلص آيينه است، خودبخود اهميتى ندارد مگر آنكه جلوات زيباى الهى را منعكس نمايد و نشانگر پرتوى از انوار ايزدى باشد. آن‏گاه است كه بر «كلك آن نقاش جان افشان» كرده و آن را «مسجد احبّاء اللّه‏» مى‏نامد(39):
رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست مرا به كار جهان هرگز التفات نبود

ثمرات و اثرات اخلاص

اخلاص خود ثمره توحيد و نهايت درجه يقين است(40). هر چه ايمان انسان قوى‏تر باشد اخلاص او هم فزون‏تر خواهد بود و افرادى كه به بيراهه رفتند «چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند». در عين حال اخلاص اثرات و ثمراتى دارد كه درخشش آن را مى‏توان در عشق «شادمانى» تسليم، رضا و توكل متبلور ديد.
اخلاص و عشق: اولين ثمره اخلاص، شيفتگى و عشق است. هر چه انسان خود را پالايش دهد عشق او نسبت به معبود بيشتر گردد، تا به جايى مى‏رسد كه از صميم دل مى‏گويد:
يادگارى كه در اين گنبد دوّار بماند از صداى سخن عشق نديدم خوش‏تر
گل هر چه پاك‏تر باشد جلوه‏اش بيشتر بوده و در نتيجه شيدايى بلبل زيادتر خواهد بود. يك گل خاك‏آلوده و يا پژمرده بلبلى را به حال نمى‏آورد، ولى گلى كه بر روى گلبرگهايش شبنمى از پاكى نشسته بلبل را به نغمه وا مى‏دارد تا عاشقانه غزلسرايى كند. عمل صالح هم هر چه پاك‏تر باشد شيفتگى انسان را به ساحت الهى بيشتر مى‏كند و هر چه خالص‏تر باشد عشق و وله او را زيادتر مى‏گرداند:
خبر دل شنفتنم هوس است حال دل با تو گفتنم هوس است
با تو تا روز خفتنم هوس است شب قدرى چنين عزيز و شريف
خاك راه تو رُفتنم هوس است از براى شرف به نوك مژه
بنده مخلص حال و هواى دگرى دارد، غرق شيدايى و عشق است و گرم راز و نياز مى‏باشد و روزگار را با عيش و عشرت در اين مسير مى‏گذراند:
هركه چون من در ازل يك جرعه خورد از جام دوست سر ز مستى برنگيرد تا به صبح روز حشر
از اين خاكدان بريده و در بلنداى اوج آسمان معرفت پرواز مى‏كند و تا ابديت اوج مى‏گيرد:
تا به خلوتگه خورشيد رسى چرخ‏زنان كمتر از ذره نئى پست مشو مهر بورز
نه از ثروت اثرى ماند نه از مكنت، نه از جاه و نه از جلال. آنچه براى آدمى به صورت جاودانه مى‏درخشد احوال و اعمالى است كه در مسير عبوديت به كار رود:
بجز از عشق تو باقى همه فانى دانست عرضه كردم دو جهان بر دلِ كار افتاده(41)
اخلاص و شادمانى: بنده مخلص شادمان است، خرسند است، خوشحال است، بهترين نعمت را در آغوش گرفته و سرگرم عشقبازى با اوست، او گدايى درِ دوست را به شاهى نمى‏دهد و بندگى درگاه او را به خواجگى نمى‏فروشد:
وآن دم كه بى‏تو باشم يك لحظه است سالى آن دم كه با تو باشم يك سال هست روزى
در هنگام وصول و ملازمت آن‏چنان شادمان است كه اوقات او به زودى سپرى مى‏شود، به طورى كه يك سال او بمانند روزى است و در موقع مفارقت آن‏چنان در سختى و دشوارى است كه يك لحظه سالى به شمار مى‏آيد.
او از تجليات الهى بهره‏مند مى‏گردد و از راز و نياز با او لذت مى‏برد و خود را پيوسته در اوج عزت مى‏بيند:
اين گدا بين كه چه شايسته انعام افتاد هر دَمش با من دلسوخته لطفى دگر است
همه چيز را در ملازمت الهى مى‏بيند و سعادت هر دو سرا را در عبوديت. بندگى الهى حريّت را به همراه دارد و گدايى او توأم با سلطنت مى‏باشد:
هواى سلطنتم بود خدمت تو گزيدم اميد خواجگى‏ام بود بندگى تو جستم
آن‏كس كه جرقه‏اى از بارقه الهى را بيند براى هميشه روشن مى‏گردد و آن كس كه جامى از عشق سرمدى را نوشد براى هميشه سيراب شود، آن كس كه در كمند عشق او گرفتار آيد ديگرى را كى گزيند و آن كس كه شيفته او شود كجا چشمى به غير بندد:
پاى از اين دايره بيرون ننهد تا باشد هر كه را با خط سبزت سر سودا باشد
داغ سوداى توام سِرّ سويدا باشد من چو از خاك لحد لاله صفت برخيزم
اخلاص و تسليم: بنده مخلص تسليم محض است؛ زيرا خود را بنده مى‏داند و لازمه عبوديت هم تسليم مى‏باشد. هر چه خدا خواهد همان خواهد و هر چه او فرمان دهد همان كند:
لطف آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمايى در دايره قسمت ما نقطه تسليميم
چون خليل الرحمن تن به سوختن خويش مى‏دهد و چون ذبيح او تن به قربانى خود كه مى‏گويد:
«يَآ اَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنىآ اِنْ شَآءَ اللّه‏ُ مِنَ الصَّـبِرينَ»(42).
اى پدر انجام ده آنچه كه به تو فرمان داده شده است، اگر خدا بخواهد مرا از صابران مى‏يابى.
قبول كرد به جان هر سخن كه جانان گفت مزن ز چون و چرا دم كه بنده مُقبل
هم در نظام تكوين سر تسليم فرود مى‏آورد و هم در قانون تشريعى كه فرمود:
«فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فىآ اَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْليمًا»(43).
مطلب چنان نيست (كه آنان پندارند) سوگند به پروردگارت، ايمان ندارد مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تو را حَكَم قرار دهند، آن گاه در مقابل حكم تو هيچ گونه دلتنگى نداشته باشند و از دل و جان تسليم تو گردند.
او نه سر مى‏شناسد، نه پا، نه شدت مى‏شناسد نه رخاء، گاهى در اوج عزت به سر مى‏برد و گاهى در كنج زندان:
كه هر چه بر سر ما مى‏رود ارادت اوست سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
او تن به هر سختى مى‏دهد و خار راه دوست را به مژگان مى‏خرد، پادشاهى و گدايى بر او يكسان است و لذت و نعمت در مقابل او مساوى است:
رفيق عشق چه غم دارد از نشيب و فراز روندگان طريقت ره بلا سِپُرند
بنده مخلص بلندپروازى است كه در اوج احديت بال مى‏گشايد و تنها چشم به انعام او مى‏دوزد، در محدوده اين و آن كار نمى‏كند و چشم اميد به دست كوته تنگ‏نظران و خرده‏بينان ندارد:
كه صيت گوشه‏نشينان ز قاف تا قاف است ببُر ز خَلق و چو عنقا، قياس كار بگير
اخلاص و رضا: بنده مخلص افزون بر زينت تسليم مزين به زيور رضا است؛ زيرا خداوند را هم حكيم مى‏داند و هم توانا كه قهرا داده‏اش و پديده‏اش به بهترين وجه مى‏باشد. اعتقاد او آن است كه «در اين دايره يك نقطه خلاف از كم و بيش» وجود ندارد و هر چه دست قدرت ازلى ترسيم نموده عين مصلحت و جمال مى‏باشد. از اين رو بگويد آنچه را او بگويد و پسندد آنچه را او پسندد:
كه حيف باشد از او غير او تمنّايى فراق و وصل چه باشد رضاى دوست طلب
پادشاهى و گدايى بر او يكسان است و سلامتى و بيمارى در برابرش مساوى، كه هر چيزى را به جاى خود نيكو مى‏داند و از هر يك بهره‏اى عارفانه برمى‏دارد:
جواب تلخ مى‏زيبد لب لعل شكرخا را اگر دشنام فرمايى و گر نفرين دعا گويم
او در سوز و گداز عشق الهى مى‏سوزد و پيوسته هم سوز را از او مى‏داند و هم گداز را، هم دعا را و هم اجابت را، هم درد عشق را و هم درمان وصل را:
دل فداى او شد و جان نيز هم دردم از يار است و درمان نيز هم
ايمنى از تو مهابت هم ز تو هم دعا از تو، اجابت هم ز تو
وادى رضا وادى بسيار سبز و خرّمى است و آسمانى پر ستاره دارد. اگر آدمى در اين وادى قرار گيرد همه چيز را زيبا مى‏بيند و با آغوش باز استقبال مى‏كند، با عشق و علاقه مى‏پذيرد و زير شمشير غمش رقص‏كنان مى‏رود:
چو شمع خنده‏كنان ترك سر توانى كرد دلا ز نور هدايت گر آگهى يابى
نه درخواست، نه شكايت: بنده مخلص هيچ گاه به شكايت نمى‏پردازد؛ زيرا همه‏اش جمال و زيبايى مى‏بيند و همه‏اش صلاح و مصلحت مشاهده مى‏كند:
ناكسم گر به شكايت سوى بيگانه روم آشنايان ره عشق گرم خون بخورند
هيچ گاه دست نياز به سوى احدى دراز نكند و عبوديت توحيدى خويش را مكدّر نسازد:
حاجت آن به كه برِ قاضى حاجات بريم حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مريز
آنهايى كه در اوج اخلاص پرواز مى‏كنند حتى نياز خود را به ملائك مقرب نمى‏گويند، همانند ابراهيم خليل الرحمن كه به ميان خروارها آتش پرتاب شد و در مقابل جبرائيل گفت:
«اما اليك فما لى اليك حاجة».
امّا به تو، من حاجتى به تو ندارم.
نه از مال مى‏ترسد كه به يغما رود چون ابن ابى عمير و نه از جان باكى دارد كه بر سر دار شود چون ميثم تمار و نه از آبرو بيمناك است كه او را رافضى گويند و قطعه و قطعه‏اش كنند چون كميت اسدى:
نثار خاك ره آن نگار خواهم كرد هر آبروى كه اندوختم ز دانش و دين

ريـا

نقطه مقابل اخلاص ريا است، آن هم در مقابل اخلاص عوام وگر نه اخلاص خواص يا صديقين همچنانكه گفته شد دقيق‏تر و باشكوه‏تر است.
ريا: رِئاء، به معناى تظاهر و نشان دادن به غير است (اقرب الموارد) و آن اين است كه شخص كار خوبى انجام دهد و قصدش تظاهر و نشان دادن به مردم باشد.
قرآن كريم كار ريائى را به سنگ صاف و سختى تشبيه مى‏كند كه بر روى آن خاك مختصرى قرار گرفته باشد، در اين ميان رگبار شديدى ببارد و تمام خاكها را بزدايد و تنها سنگى باقى مى‏ماند كه هيچ‏گونه دانه و آبى هم در آن نفوذ نمى‏كند. همچنانكه اين خاك در مقابل باران شديد مقاومتى ندارد و در اين سنگ هم دانه‏اى نمى‏رويد، عمل ريائى انسان رياكار به واسطه نيّت باطل او هيچ گونه ارزشى نداشته به واسطه آن فكر باطل به كلى محو و زائل مى‏گردد. خداوند متعال مى‏فرمايد:
«يَآءَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لاَ تُبْطِـلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذى كَالَّذى يُنْفِقُ مَالَهُ رِئَآءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّه‏ِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَاَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لاَ يَقْدِرُونَ عَلى شَىْ‏ءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَاللّه‏ُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرينَ»(44).
اى اهل ايمان صدقات خود را به سبب منت و آزار تباه نسازيد، مانند آن كس كه مال خود را از روى ريا انفاق كند و ايمان به خدا و روز جزا ندارد. مَثَل او به مانند سنگ سختى است كه بر روى آن خاكى بوده كه باران تندى بر آن ببارد (همچنانكه چيزى بر روى سنگ باقى نمى‏ماند) رياكار هم نمى‏تواند حاصلى از كار ريائى خود برداشت نمايد و خداوند كافران را هدايت نمى‏فرمايد.
مرحوم علامه طباطبايى مى‏فرمايد:
از مفاد آيه مباركه روشن گرديد كه: قبول عمل نياز به نيت اخلاص و قصد انجام آن براى خدا را دارد، و هر دو گروه شيعه و سنى از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل نموده‏اند كه فرمود: اعمال تنها بستگى به نيتها دارد(45).
حافظ در موارد بسيارى از عمل ريائى نكوهش كرده و از آن اظهار تنفر نموده است. كار ريائى نه تنها مفيد نيست، بلكه ايمان را هم مخدوش ساخته، بزرگ‏ترين ضربه را بر پيكر دين انسان وارد مى‏سازد:
حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو آتش دلق و ريا خرمن دين خواهد سوخت
هر تصور غير خدايى روح لطيف عارف را ضربه مى‏زند و براى او رنج و عذابى دردناك ايجاد مى‏كند:
روح را صحبت ناجنس عذابى است اليم چاك خواهم زدن اين دلق(46) ريائى چه كنم
غزلسراى شيراز ريا و نظاير آن را با واژه‏ها و كلماتى مانند ريا، دلق ريائى، خرقه آلوده، خرقه سالوس، نقش ازرق، شيد، عُجب، تزوير، سالوس، عمل بر مجاز، زهدفروشى و طامات محكوم مى‏نمايد و از آن تبرى مى‏جويد.
رياكارى خود نوعى شرك است، كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود:
«ان أخوَف ما اخاف عليكم الشرك الاصغر، قالوا و ما الشرك الاصغر يا رسول اللّه‏؟ قال: الرياء. يقول اللّه‏ تعالى يوم القيامة اذا جازى العباد باعمالهم اذهبو الى الذين كنتم تراؤون فى الدنيا فانظروا هل تجدون عندهم الجزاء»(47).
وحشتناك‏ترين چيزى كه بر شما بيم دارم شرك كوچك‏تر است.
گفتند شرك كوچك‏تر چيست اى پيامبر خدا؟
فرمود: ريا. خداوند در روز قيامت هنگامى كه بندگان را به واسطه اعمالشان پاداش مى‏دهد (به رياكاران) مى‏فرمايد: برويد نزد آنهايى كه براى ايشان در دنيا كار انجام مى‏داديد، ببينيد آيا پاداش را نزد ايشان مى‏يابيد؟!
رياكار گاه به يك شريك قائل نمى‏شود، بلكه شريكها مى‏جويد و تنها يك بت ندارد، بلكه در برابر بتهاى گوناگون سر مى‏سايد!
كه صد بت باشدش در آستينى خدا ز آن خرقه بيزار است صدبار
حافظ دردمند، درد دين دارد و آرزو مى‏كند كه كاش به جاى اين خرقه‏پوشان سالوس‏گر و رياكاران تاريك‏دل، خلوت‏نشينى از غيب چراغى برافروزد و جانهاى مكدر و تيره و تاريك را روشنى بخشد(48).
چراغى بركند خلوت‏نشينى درونها تيره شد باشد كه از غيب
امام صادق عليه‏السلام فرمود:
«كل رياء شرك، انه من عمل للناس كان ثوابه على الناس و من عمل للّه‏ كان ثوابه على اللّه‏»(49).
هر ريائى شرك است، هركس براى مردم كارى كند پاداش او برعهده مردم است و هر كس براى خدا كارى كند پاداشش با خداست.
عمل ريائى عملى مجازى و خالى از حقيقت است و باعث شرمندگى و سرافكندگى در روز جزا مى‏باشد:
شرمنده رهروى كه عمل بر مجاز كرد فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد
خداوند متعال مى‏فرمايد:
«فَمَنْ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحًا وَ لاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ اَحَدًا»(50)
هركس اميد لقاى الهى را دارد، عمل شايسته انجام دهد و در عبادت پروردگارش كسى را شريك نگرداند.
امام صادق عليه‏السلام ذيل اين آيه مى‏فرمايد:
«الرجل يعمل شيئا من الثواب لا يطلب به وجه اللّه‏، انّما يطلب تزكية الناس، يشتهى ان يسمع به الناس فهذا الذى اشرك بعبادة ربّه، ثم قال: ما من عبد اسرّ خيرا فذهبت الايام ابدا حتى يظهر اللّه‏ له خيرا و ما من عبد يسرُّ شرّا فذهبت الايام حتى يظهر اللّه‏ له شرّا»(51).
شخصى كار خوبى را انجام مى‏دهد، ولى مراد و مقصودش پروردگار نمى‏باشد، بلكه مى‏خواهد مردم او را فرد خوبى پندارند و علاقه دارد كه كار خوب او به سمع آنان برسد. اين شخص همان كسى است كه در عبادت پروردگارش شريك قائل شده است.
سپس فرمود: هيچ بنده‏اى نيست كه كار خيرى را انجام دهد و آن را پنهان كند مگر آنكه پس از گذشت روزهايى خداوند آن كار خوب را آشكار نمايد و هيچ بنده‏اى هم نيست كه كار شرى را انجام داده و پنهان گرداند مگر آنكه پس از روزگارانى خداوند بدى آن را آشكار فرمايد.
آنهايى كه در وادى عرفان پرواز مى‏كنند فقط خدا را مى‏بينند و تنها خدا را مى‏خواهند، هر قدمى را براى او برمى‏دارند و هر كارى را فقط به خاطر او انجام مى‏دهند:
كه كار خير بى‏روى و ريا كرد غلام همت آن نازنينم
آنها نه تنها به فكر ريا نيستند، بلكه درصدد اختفا مى‏باشند، همانطور كه حضرت مسيح فرمود:
«اذا كان يوم صوم احدكم فليدهن رأسه و لحيته و يمسح شفتيه لئلاّ يرى الناس انّه صائم و اذا اعطى بيمينه فليُخفِ عن شماله و اذا صلّى فليرخ ستر بابه، فان اللّه‏ يقسّم الثناء كما يقسّم الرزق»(52).
هرگاه روزِ روزه يكى از شما بود، سر و محاسن خويش را روغن‏مالى كند و دو لبش را مسح كند تا آنكه مردم ندانند كه او روزه‏دار است و هنگامى كه با دست راستش انفاق كرد از دست چپ خود مخفى دارد و زمانى كه نماز خوانده پرده درِ منزل خويش را بيندازد؛ زيرا خداوند همچنانكه روزى را تقسيم مى‏كند ثنا و مديحه را هم تقسيم مى‏فرمايد.
هر كارى كه در آن ذره‏اى ريا باشد نه تنها بى‏ارزش است، بلكه وزر و وبالى بيش نيست، چنان كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود:
«ان المرائى ينادى عليه يوم القيامة يا فاجر، يا غادر، يا مرائى ضلّ عملك و حبط اجرك، اذهب فخذ اجرك ممن كنت تعمل»(53).
روز قيامت به رياكار... با فرياد گفته مى‏شود: اى گناهكار! اى خيانتكار! اى رياكار، كارت بى‏نتيجه بود و اجر و پاداشت نابود شد، برو و پاداش خود را از آن كسى كه براى او عملى انجام داده‏اى دريافت كن.
باشد كه گوى عيشى در اين ميان توان زد حافظ به حق قرآن كز شيد و زرق بازآى
عارف از رياكارى احساس شرم مى‏نمايد و دو رنگى را گناهى بزرگ مى‏شمارد:
شرمسار از رخ ساقى و مى رنگينم بس كه در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
روحيات زشت، عارف را رنج مى‏دهد و شيطان درون او را به عذاب مى‏افكند، او از هرگونه ظاهرسازى متنفر است و از هر زرق و برقى بيزار مى‏باشد:
وين نقش زرق را خط بطلان به سر كشيم(54) صوفى بيا كه خرقه سالوس بركشيم
امام صادق عليه‏السلام اشخاص دو رنگ را مورد ملامت قرار داده مى‏فرمايد:
«ما يصنع احدكم ان يظهر حسنا و يستر سيّئا، اليس يرجع الى نفسه فيعلم انّ ذلك ليس كذلك واللّه‏ تعالى يقول «بل الانسان على نفسه بصيرة» ان السريرة اذا صحت قويت العلانية»(55).
منظور شما چيست كه ظاهر خود را آراسته و در اندرون نيتى زشت داريد؟ مگر همه اين كارهاى برونى انسان به نفس و نيت درونى او بازنمى‏گردد و خودش هم مى‏داند كه نيت او به مانند ظاهرش خوب و نيكو نيست. خداوند متعال هم مى‏فرمايد: بلكه انسان به نفس و درون خود آگاه است، گر چه عذرهايى هم بياورد، اگر باطن انسان خوب و سالم باشد اعمال ظاهرى او هم قوى و با قوام خواهد بود.
امام عليه‏السلام در اين سخنان به صورت محاوره مطالب خود را بيان مى‏نمايد، افراد را گاهى به صورت حاضر و گاهى هم به شكل غايب مورد خطاب قرار مى‏دهد، و به چند نكته ارزنده اشاره مى‏فرمايد:
1ـ از رياكارى و دو رنگى بايد برحذر بود.
2ـ ارزش كارهاى انسانى وابسته به نيات درونى او مى‏باشد.
3ـ افراد رياكار به خوبى مى‏دانند كه نيت ايشان مانند ظاهرشان پاك و پسنديده نيست.
4ـ هر انسانى بهتر از هر كسى به نفس و درون خود آگاه است.
5ـ اگر انسان درون و نيتش پاك باشد، كار و عملش ارزشمند است، ولى اگر نيّتش پاك نباشد عمل او مانند طبلى تو خالى و سرابى بى‏آب و چشمه‏اى خشك مى‏باشد.
عمل ريائى ظاهرى دلپذير دارد و باطنى نفرت‏آور. مانند آدمى است بى‏روح و مرده‏اى بى‏جان كه نقشى ندارد و صفايى ايجاد نمى‏كند:
طريق رندى و عشق اختيار خواهم كرد نفاق و زرق نبخشد صفاى دل حافظ
حافظ گاهى آن‏چنان از ريا اظهار نفرت مى‏كند كه آن را بدتر از صد گناه معرفى مى‏نمايد:
بهتر ز طاعتى كه به روى و ريا كنند مى خور كه صد گناه ز اغيار در حجاب
حافظ در اين بيت ميان گناه پنهان و طاعت ريائى مقايسه مى‏كند و مى‏گويد آن گناه پنهانى براى شرم از خداست و اين ريا براى خودنمايى. البته اين نوع سخنان نبايد باعث تجرى گناهكار گردد، همان‏طور كه منظور شاعر هم مقايسه است نه تجرى و بهتر است كه گفته شود: طاعت ريائى بدتر از صد گناه پنهانى است.

تزوير

تزوير عبارت از آن است كه انسان خود را به دروغ خوب جلوه دهد، زهد ندارد خود را زاهد معرفى مى‏كند و غرق دنيا است، ولى خويش را بى‏اعتنا بدان مى‏نمايد. حافظ با بدبينى هر چه تمام‏تر مردم اهل زمان خويش را مزوّر معرفى نموده مى‏گويد:
چون نيك بنگرى همه تزوير مى‏كنند مى خور كه شيخ و حافظ و مفتى و محتسب
مزوّر گاهى نماز را وسيله تزوير قرار مى‏دهد و گاهى قرآن را، گاهى سجاده را و گاهى دلق را، حافظ هر گناهى را بهتر از آن مى‏داند كه آدمى مقدسات را وسيله تزوير قرار دهد و از اين رو مى‏گويد:
دام تزوير مكن چون دگران قرآن را حافظا مى خور و رندى كن و خوش باش ولى
البته برخى اين موضوع را بهانه بولهوسى و عياشى قرار مى‏دهند و گر نه فرد متعهد و ديندار نه مى مى‏خورد و نه قرآن را دام تزوير مى‏كند.

دو رنگى

برخى گرگ‏صفتانى هستند كه در لباس ميش درآمده‏اند و برخى روباههايى هستند كه فلسفه مى‏بافند. بعضى ظاهرى فريبنده دارند و باطنى وحشتناك و بعضى هم زبانى شيرين دارند و نيتى شيطانى:
نه آن گروه كه ازرق لباس و دل‏سيه‏اند غلام همت دردى كشان يكرنگم

خودنمايى

ريا تنها در موضوعات دينى و معنوى نيست، بلكه در امور مادى و دنيوى هم امكان‏پذير مى‏باشد. برخى به قدرت خود مى‏بالند و بعضى هم ثروت خويش را به رخ ديگران مى‏كشند. قرآن كريم اين گونه افراد را هم رياكار معرفى نموده، از همگامى و همشكلى با آنان برحذر مى‏دارد. در حادثه جنگ بدر مى‏نويسند: سپاه قريش با كبر و نخوت هر چه تمام‏تر از مكه خارج شد و راهى بدر گرديد. در ميانه راه، ابوسفيان كه تازه به مكه رسيده بود پيغام داد بازگردند. ابوجهل كه از سركردگان سپاه بود گفت: امكان ندارد كه برگرديم مگر آنكه به بدر وارد شويم (بدر يكى از مراكز تجمع عرب بود) بايد سه روز در آنجا اقامت نموده شترها بكشيم و شرابها بنوشيم و خوانندگان براى ما بخوانند و بنوازند و اين حركت و تجمع خود را به گوش عرب برسانيم تا براى هميشه از ما واهمه و ترس داشته باشند(56).
قرآن كريم مى‏فرمايد:
«وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَآءَ النَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّه‏ِ وَاللّه‏ُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحيطٌ»(57)
و نباشيد مانند افرادى كه از شهرهاى خود خارج شدند براى طغيان و خودنمايى و بازداشتن (مردم) از راه خداوند، در حالى كه خداوند به آنچه مى‏كنند احاطه دارد.
انگيزه ابوجهل و يارانش از اين مانور نظامى و سياسى سه چيز بود: يكى طغيان و ديگرى خودنمايى و سوم، بازدارى مردم از حركت در مسير الهى. خداوند متعال هم مؤمنان را از مشابهت با آنان بر حذر مى‏دارد.

خودبينى

خود را ديدن و ديگرى را به بهايى نگرفتن از اخلاق زشت و ناپسند است. خودبينى و خودپسندى و خودخواهى هر سه از صفات ناپسندى هستند كه معمولاً با هم جمع مى‏شوند. خودبينى در مقابل حق‏بينى و خودپسندى در برابر حق‏پسندى و خودخواهى در مقابل حق‏خواهى است. اين سه بُتِ خطرناك آفات بزرگى را همراه دارند و تا آنجا انسان را مى‏برند كه خداوند متعال مى‏فرمايد:
«اَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلـهَهُ هَواهُ»(58)
«اَرَاَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلـهَهُ هَواهُ»(59)
آيا ديده‏اى آن كسى را كه هواى نفس خود را معبود خويش ساخته است؟!
هر قبله‏اى كه بينى بهتر ز خودپرستى گر جان به تن ببينى مشغول كار او شو
خودبينى سبب مى‏شود كه انسان به اشتباهات خود پى نبرد، اشكالات خويش را نپذيرد و در نتيجه هميشه در جا بزند و هيچ گونه تزكيه و ارتقايى نداشته باشد.
يك نكته‏ات بگويم خود را مبين كه رستى تا فضل و عقل بينى بى‏معرفت نشينى
خودبينى جمود فكرى مى‏آورد، عقل را كور مى‏كند و انسان را از انديشه صحيح باز مى‏دارد(60).
دود آهيش در آيينه ادراك انداز يا رب آن زاهد خودبين كه بجز عيب نديد
در بيت فوق، حافظ در كنار خودبينى عيب‏بينى را مطرح مى‏كند. برخى نسبت به خود عجب داشته خودپسند مى‏باشند و نسبت به ديگران سوء ظن داشته بدبين هستند، همچنانكه حضرت مسيح مى‏فرمايد: خاشاكى را در چشم برادرش مى‏بيند، ولى چوب بزرگى را در ديده خودش مشاهده نمى‏كند. برخى مرتب خود را مى‏ستايند و از ديگران انتقاد مى‏نمايند، خود را خوب مى‏پندارند و ديگران را بد و خود را صالح و همگان را طالح و اين آفت بزرگى است كه گاهى گريبان جامعه‏اى را مى‏گيرد و شاعر شيرين سخن ما خود را از آن كنار مى‏داند.
جامه كس سيه و دلق خود ازرق نكنيم ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيم

زهد فروشى

حافظ در موارد متعددى زهد را در كنار ريا معرفى مى‏كند و مى‏گويد:
حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت
بايد توجه داشت كه زهد و پارسايى در محدوده قوانين شرعى خوب و پسنديده است و نمودارى از پاكى و نزاهت انسانى است، ولى برعكس زهد ريائى زشت و ناپسند بوده، از رذائل اخلاقى به شمار مى‏رود، گر چه معمولاً بسيارى از قلندران به صورت مطلق زهد را محكوم مى‏كنند:
با ما به جام باده صافى خطاب كن ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم
طامات به معناى حوادث عظيم، اقوال پراكنده و معارفى است كه صوفيان بر زبان رانند و در ظاهر گزافه به نظر آيد. حافظ در جاى ديگر بى‏باكانه زهد را در كنار ريا قرار داده، رندان را مبراى از آن مى‏دارد:
ما را خدا ز زهد و ريا بى‏نياز كرد حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل
غزلسراى ما با صراحت هر چه تمام‏تر احترام به زهدفروشان را خطا دانسته مى‏گويد:
كه دست زهدفروشان خطاست بوسيدن مبوس جز لب معشوق و جام مى حافظ
و سرانجام با رعايت عدالت به صورت بسيار زيبا مى‏گويد:
مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات
برخى براى پرهيز از زهد فروشى تظاهر به گناه مى‏كنند. اين عمل هم ناپسند و زشت است ؛ زيرا رعايت حريم الهى واجب و لازم است و همان‏طور كه زهدفروشى زشت و ناپسند است تجرّى به گناه و تظاهر بدان هم پرده‏درى و هتك حرمتها مى‏باشد.

پاورقيها:

1 ـ مطفّفين / 14.
2 ـ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، مكتبة مرتضويه، ج 4، ص 169.
3 ـ ابوالقاسم حسين بن محمد معروف به راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، مكتبة مرتضويه، ص 154.
4 ـ سيد على اكبر قرشى، قاموس قرآن، ج 2، ص 280.
5 ـ خواجه عبد اللّه‏ انصارى، منازل السائرين، انتشارات مولى، باب 24، ص 70.
6 ـ آية اللّه‏ روح اللّه‏ موسوى خمينى، آداب الصلاة، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، ص 161-160.
7 ـ نهج البلاغه، خطبه يك، ص 28. برخى از مترجمان محترم نهج البلاغه اخلاص را در اين عبارت به پرستش دور از هر شائبه و آميزه ترجمه كرده‏اند، در صورتى كه فرمايش امام، به دليل عبارت بعد، ناظر به اخلاص عقيدتى است نه عملى.
8 ـ جامع السعادات، ج 2، ص 403.
9 ـ نهج البلاغه، حكمت 237.
10 ـ عبدالواحدين محمّد آمدى، غرر الحكم و دررالكلم، مكتب الاعلام الاسلامى، ص 198-197.
11 ـ همان.
12 ـ همان.
13 ـ المحجة البيضاء، ج 8 .
14 ـ جامع السعادات، ج 2، ص 414-402.
15 ـ المراقبات، ص 51-49.
16 ـ يوسف / 40.
17 ـ ينابيع الحكمه، انتشارات مسجد جمكران، ج 2، ص 240.
18 ـ غرر الحكم، ص 198.
19 ـ نهج البلاغه، حكمت 82.
20 ـ صحيفه سجاديه، ترجمه آيتى، دعاى 28، ص 117.
21 ـ ينابيع الحكمة، ج 3، ص 239، به نقل از: عدة الداعى، ص 219.
22 ـ آل عمران / 158.
23 ـ كهف / 110.
24 ـ علق / 14.
25 ـ غافر / 19.
26 ـ مفاتيح الجنان، دعاى عرفه، ص 496.
27 ـ فاتحه / 5.
28 ـ همان.
29 ـ انعام / 79.
30 ـ يونس / 8-7.
31 ـ نحل / 96.
32 ـ نهج البلاغه، حكمت 237.
33 ـ دعاى عرفه، به روايت اقبال.
34 ـ نهج البلاغه، حكمت 77.
35 ـ ينابيع الحكمه، ج 2، ص 249.
36 ـ توبه / 38.
37 ـ توبه / 72.
38 ـ ذاريات / 56.
39 ـ نهج البلاغه، حكمت 131.
40 ـ غرر الحكم، ص 197.
41 ـ كار افتاده: عاشق.
42 ـ صافات / 102.
43 ـ نساء / 65.
44 ـ بقره / 264.
45 ـ سيد محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج 3، ص 390.
46 ـ دلق نوعى جامه پشمين است كه صوفيان مى‏پوشيدند و نشان زهد بود.
47 ـ المحجّة البيضاء، ج 6، ص 140، به نقل از: احياء العلوم. در پاورقى آمده است: اخرجه الترمذى، ج 9، ص 230.
48 ـ حافظ‏شناسى، به كوشش سعيد نياز كرمانى، انتشارات پاژنگ، ج 11 (از 15 جلدى)، ص 205.
49 ـ المحجة البيضاء، ج 6، ص 146، به نقل از: كافى، ج 2، ص 296، ح 16.
50 ـ كهف / 110.
51 ـ كافى، ج 2، ص 293، ح 4.
52 ـ المحجة البيضاء، ج 6، ص 141. مأخذى براى آن نقل نكرده است.
53 ـ همان.
54 ـ سالوس در لغت به معناى خدعه، حيله، چرب‏زبانى و مكارى است و زرق به معناى دو رنگى، رياكارى و كبود شدن است.
55 ـ كافى، ج 2، ص 295، ح 11.
56 ـ ابن هشام، سيرة النبى، مكتبه مصطفوى، ج 2، ص 270 و 329.
57 ـ انفال / 47.
58 ـ جاثيه / 18.
59 ـ فرقان / 43.
60 ـ خودبينى بشر از خودخواهى كه جزء غرايز حيوانى است (ولى در حيوان در همان حدود حفظ نفس متوقف مى‏ماند و قابل اغماض است) شديدتر مى‏باشد و او را به ورطه‏اى پايين‏تر از درندگان مى‏اندازد و منشأ انواع شنايع و جرائم حتى اعمال سفاهت‏آميزى مى‏شود كه شخص را در جامعه منفور و لااقل مضحكه و هدف استهزاء قرار مى‏دهد. على دشتى، نقشى از حافظ، كتابخانه ابن سينا، ص 200.

مقالات مشابه

شاخصه های عبودیت در قرآن و روایات

نام نشریهکتاب و سنت

نام نویسندهعلیرضا خسروی, محمد حسین زنجیری

تَبَتُّل

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهبخش فلسفه و کلام, احمد علی ناصح

اخلاص

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهبخش فلسفه و کلام, مصطفی جعفر پیشه‌فرد

مقام مخلصين در قرآن

نام نشریهروزنامه کیهان

نام نویسندهمحسن صداقتی

رابطه اخلاص و نام و نشان خواهي

نام نشریهروزنامه کیهان

نام نویسندهرضا شریفی